عطر چای سبز

بلد نیستم فلسفی حرف بزنم پیچیدگی چندانی هم ندارم.
پس ساده مینویسم ساده بخوانید :)

+ به خاطر ادبیات ضعیفم پیشاپیش معذرت میخوام راستش هیچوقت ادبیات دوست نداشتم.

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۱۲/۲۰
    :)
پیوندهای روزانه

عقده گشایی های یک انسان سرما خورده!

شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۹ ق.ظ

نادیده گرفته شدن خیلی بده اما بدتر از اون اینه که بدونی بهرحال دیگران حق دارن نادیده ات بگیرن چون مسائلی وجود داره که اهمیتش از تو بیشتر و تو هم اینو خوب میدونی...

از 4 سال پیش تا الان من مدام این حسو دارم. حسی که باعث شده از خانوادم خیلی دور بشم اینو وقتی میفهمم که زمانی که با هرکدوم از اعضای خانوادم تنهام هیچ وقت هیچ موضوعی برای حرف زدن باهاشون ندارم، هیچکدوم از دغدغه هاشونو نمیدونم، هیچ کنجکاوی ای در مورد این که هرکدوم کجا میرن، چی میگن، چیکار میکنن، ندارم. همه ی اینا باعث شده که انقدر ازشون دور بشم که وقتی تو خوابگاه مهمون بچه ها بودم و "م" دقیقا 1 ساعت تمام با مامانش حرف زد من با خودم بگم "یعنی یه مادر و دختر چقدر با هم حرف مشترک دارن که باعث شده 1 ساعت باهم حرف بزنن آخرم به زور قطع کرد؟!" و بعد خودمو گذاشتم جای اون و به این نتیجه رسیدم که من نهایتا یک ربع می تونم کشش بدم که تازه توی اون یک ربع فقط قراره احوال خانواده رو بپرسم!

این حس تقصیر من نیست... تقصیر خانوادمم نیست... بعضی وقتا یه مشکلاتی هست که اونقدر مهمه که همه چیزو تحت شعاع قرار میده طوری که منم اگه جای خواهرم یا بابام بودم همین رفتارو داشتم یا شاید حتی بدتر از این! ولی...

خیلی بچگونه اس اگه بگم دلم براشون تنگ شده؟ دلم می خواد یه بارم که شده بدون توجه به خواهرم و مشکلش فقط حواسشون به من باشه؟ که وقتی سرما خوردم به من نگن برو یکم دورتر که خواهرت ازت نگیره، که وقتی قراره بیان ببینن چطوریم اول نرن پیش اون تا ببینن اون سرما خورده یا نه بعد بیان پیش من که ببینن حالم چطوره.

احمقانس ولی دیشب خیلی به دلم اومد... کم پیش میاد که من اینطوری بشم یعنی حداقل توی خونه خیلی کم پیش اومده که به خواهرم حسادت کنم چون خودمم از 4سال پیش به این نتیجه رسیدم که خواهرم مهم تره، که اگه از خستگی رو به موتم باشم اگه خواهرم گرسنه بود باید بلند شم براش غذا بیارم. در واقع منم جزئی از سیستم خانواده ای شدم که همه راه هاش به خواهرم و راحتیش ختم میشه و بایدم اینطور باشه.

ولی به عنوان بچه ی کوچیک خانواده بعضی وقتا دلم خارج از خط زدن می خواد، دلم توجه می خواد شاید دلیل بلند حرف زدنام، بلند خندیدنام، اشتیاق بیش از حد نشون دادنم به بعضی چیزا جلوی بعضی افراد دلیلش جلب توجه باشه بدون اینکه به اون افراد منظور خاصی داشته باشم یا حتی اونا رو بشناسم!

دیشب شب بدی بود. ازون شبا که دلم توجه می خواست ولی نبود. حالا نمیدونم تاثیر سرماخوردگی بود یا همه ی عقده ها جمع شده بود تا دیشب خودشو نشون بده...



۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۵۹
mahshid amini

بادیگارد

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۹ ق.ظ

دیروز رفتم سینما و دیدمش و به جرئت می تونم بگم یکی از بهترین فیلم هایی بود که دیده بودم و مطمئنن باز دوباره هم نگاش می کنم.

بادیگارد رو از دست ندید البته به قول حاج حیدر: بادیگارد نه، محافظ! :)


بادیگارد

۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۹
mahshid amini

انگل!

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ب.ظ
بعضی وقتا ازین همه وسواسی بودنم خیلی عذاب میکشم. گاهی انقدر به جزئیات یک چیز دقت می کنم و سعی می کنم دقیق انجامش بدم که به خاطرش کلی وقتم تلف می شه و یا خسته میشم.
مثل همین امروز که به خاطر یه گزارش انگل شناسی از صبح رفتم دانشگاه و تا همین 1 ساعت پیش توی سالن دانشکده نشسته بودم و عین چی شکل می کشیدم!
اونوقت بعد از این همه تلاش (که هنوز تموم هم نشده!) فهمیدم جمعی از آقایون کلاسمون قصد دارن از روی جزوه من فتو بزنن و به استاد بدن! :l
موارد پیشرفته تر این افراد قصد دارن بوسیله ی یک عدد کاربن(!) همه ی عکسا رو بکشن و تحویل بدن! :l
کاری به این ندارم که استاد بالاخره قبولشون می کنه یا نه، دارم به این فکر می کنم که در واقع هیچکس به فکرش نرسیده که عکسا رو بکشه یعنی در واقع هیچکس برای 5 نمره درس اینقدر وقت نمیذاره اونوقت من از صبح سرِ اینکه یه خط این شکل جا به جا نشه چشمام دراومد!
بدبختانه دلمم راضی نمیشه بقیه عکسارو با کاربن بکشم و خیال خودمو راحت کنم و در آخر بگم که من نقاشیم افتضاحه بنابراین تصور کنین هرخط این شکلا رو چندبار پاک کردم! :l

اینم چند نمونه از عکسا که مربوط به یه سری انگله!

m
ml
g
b

پ.ن: باید خصوصیات هرکدومم بنویسم + 15تا عکس دیگه که باید بکشم تا پس فردام بیشتر وقت ندارم فردا هم از 8صبح تا 8شب  کلاسم بنابراین باید همین امشب تمومشون کنم. دستامم داره میشکنه!  :((

پ.ن 2: اگه مورد اولو امشب تموم کردم فردا کتاب معرفی می کنم! :))
۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۲
mahshid amini

عبور

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۶ ب.ظ

اون اوایلی که شروع کرده بودم به وبگردی یه مطلبی رو تو یه وبلاگی خوندم که خیلی باهاش موافق بودم. هنوزم هستم ولی حالا که برام این وضعیت پیش اومده دیگه نمیتونم با قاطعیت درموردش نظر بدم.  

نویسنده نوشته بود که گاهی وقتی میبینی آدمای زندگیت کمرنگ شدن باید ازشون بگذری، باید قطع کنی رشته ارتباطتتونو قبل از اینکه اون قطعش کنه، باید دل بکنی ازش.

منم شدیدا باهاش موافق بودم همیشه تو جمع دوستانمون می گفتم که یه جاهایی غرورت باید برات باارزش تر از آدمای دوروبرت باشه. بهشون گفته بودم اگه هرکدوم از آدمای این جمع کمرنگ بشه من کسی ام که زودتر رابطه رو قطع میکنه. اون زمان اون حرفا رو زدم و به این فکر نکردم که عمل کردن به حرفایی که میزنم چقدر شجاعت می خواد.

اون زمان همشون ریختن رو سرم و کلی فحشم دادن و منو زدن که آره تو منفی بافی و ما مطمئنیم تو اولین کسی هستی که هممونو ول می کنی و میری منم خندیدمو چیزی نگفتم ولی الان ...

8سال تمام یه رابطه ی سست رو که تمام خانوادم باهاش مخالف بودنو نگه داشتم. هر دفه که کمرنگ میشد من بودم که میومدم جلو و بعدش چقدر از خودم متنفر میشدم که دوباره خودمو کوچیک کردم اما بالاخره حدود 2 هفته پیش یک پیام 7 صفحه ای به صمیمی ترین دوستم فرستادم و باهاش برای همیشه خداحافظی کردم. دقیقا بلافاصله بعد از ارسال پیام نشستمو تمام عکسایی که باهم گرفته بودیم،  تمام کادوهایی که بهم داده بودیم، تمام فیلمایی که از هم گرفته بودیم رو نگاه کردم و گریه کردم.

الان حالم خیلی بهتر از زماناییه که اون کمرنگ میشد و من میرفتم جلو. درسته که حالا هروقت که قراره از گذشته حرف بزنم ناخودآگاه اونم هست و باعث میشه کلی دلم براش تنگ بشه ولی باید تحملش کنم. باید با این موضوع که همیشه همه چیز اون جور که می خوایم پیش نمیره کنار بیام. هنوز برای قضاوت خیلی زوده اما فعلا که حالم چندان بد نیست. دارم به خودم امیدوار میشم!

پ.ن: ازین آهنگ خیلی خوشم میاد خیلی ریتم شادی داره.

 

۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۶
mahshid amini

فیلم!

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۱۱ ب.ظ

توصیه می شود :)   

                                                                         


the age of adaline

The Age of Adaline

۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۱۱
mahshid amini

کتاب!

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۴۳ ب.ظ

با توجه به این که "جنایت و مکافات" یکی از برترین آثار ادبی جهانه پس با کمال "تاسف" باید بگم که وقتی کتاب به نصف رسید حوصله ام سر رفت و دیگه ادامه ندادم! علیرغم اینکه من معمولا کتاب زیاد می خونم (غیر درسی البته!) اما خیلی هم زود خسته میشم!

بعد از اون "ناتورِ دشت" رو شروع کردم و الان یک هفته اس که تمومش کردم و رفتم سراغ "طاعون"!

در مورد ناتور دشت باید بگم که از هولدن خیلی خوشم اومد بعضی از رفتاراش به قدری شبیه خودم بود که باعث میشد ذوق کنم از این که جاهای دیگه آدمایی هستن که مثل من گاهی دیوونه بازی دربیارن، فکرای مسخره بزنه به سرشون و یا دقیقا همون کاری رو بکنن که من می کنم! خیلی جالب بود. اما در کل موضوع نداشت! کشش نداشت! (حداقل برای من که نداشت!)


ناتور دشت


پ ن1: دوستم که کتاب های تاریخی دوست داره "کرزوس" رو پیشنهاد میده و با ذوق دربارش باهام حرف میزنه و من هنوز نتونستم بهش بگم من کتاب تاریخی دوست ندارم!

پ ن2: اصفهان که بودم این میوه رو اونجا دیدم. فروشنده میگفت اسمش کاکتوسه دیگه نمیدونم درسته یا نه!


کاکتوس

۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۳
mahshid amini

سال جدید

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ب.ظ

 

مطمئنم سال تحویل امسال مهمترین دعای همه ی اعضای خانواده ام یک چیز بود. امیدوارم سال دیگه اینطوری نباشه.

 

 

سفره هفت سین امسال:
امسال
۰۲ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۷
mahshid amini

:)

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۱۶ ب.ظ


the black baloon

The Black Baloon
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۱۶
mahshid amini

Home

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ب.ظ

انیمیشن قشنگی بود با اینکه تعریفشو شنیده بودم فرصت نشده بود ببینمش.
 از دستش ندید. :)

 the home

۱۳ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۱۲
mahshid amini

دو راهی

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۱ ق.ظ
نتایج اومد، قبول نشدم. اعصابم بهم ریخته حالا باید فکر کنم و تصمیم بگیرم چیکار کنم؟ همینجوری ادامه بدم و امیدوار باشم به رشته ام علاقمند میشم یا مسیرو برگردم و به این فکر کنم که فقط یک سال از زندگیم تلف شده و دوباره بخونم تا شاید بقیه زندگیم تلف نشه ولی در کنارش باید به اینم فکر کنم که سال دیگه حتی شاید به همین جایی که الان هستم هم نرسم
۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۲۱
mahshid amini